آغاز ماجرا: تولد سهراب
روزی رستم، پهلوان نامی ایران، در سرزمینی ناشناس با زنی به نام تهمینه آشنا شد. ثمره این دیدار، پسری به نام سهراب بود که رستم از وجود او بیخبر ماند. تهمینه، سهراب را بزرگ کرد و او را بهعنوان پهلوانی توانا پرورش داد، بیآنکه حقیقت پدرش را به او بگوید.

سهراب در سپاه توران
سهراب، جوانی بلندبالا و نیرومند، به سپاه توران پیوست تا با ایران بجنگد. بیخبر از اینکه پدرش، رستم، پهلوان نامدار ایران، در آن سوی میدان نبرد قرار دارد.
- تهمینه راز پدر سهراب را پنهان کرده بود.
- افراسیاب، پادشاه توران، از این راز آگاه شد ولی سکوت اختیار کرد.
- سهراب آرزوی فرمانروایی بر ایران را داشت، نه از روی دشمنی بلکه برای بزرگی.
نبرد سرنوشتساز
روز نبرد فرا رسید. رستم و سهراب در میدان نبرد روبهروی هم ایستادند، بیآنکه از نسبت خونیشان آگاه باشند. نبردی سخت و خونین درگرفت. در پایان، رستم با ضربهای سهمگین، سهراب را زخمی کرد.
«چو بشنید سهراب از او نام خویش
بپرسید زو زاد و آرام خویش»
آشکار شدن حقیقت
پس از نبرد، رستم از زبان سهراب پی به حقیقت برد. اما دیگر دیر شده بود. زخم سهراب کاری بود و درمانی نداشت. اندوهی بیپایان رستم را فرا گرفت. سهراب نیز با دانستن هویت پدر، با حسرت چشم از جهان فروبست.
نکاتی از داستان
- اهمیت شناخت هویت و ریشهها
- نقش سکوت و پنهانکاری در تراژدی
- قلم قدرتمند فردوسی در ترسیم احساسات انسانی
نتیجهگیری
داستان رستم و سهراب یکی از برجستهترین روایتهای شاهنامه است که هنوز هم پس از قرنها خواننده را به اندیشه و احساس وامیدارد. این تراژدی، در کنار قدرت حماسی، نمایانگر آسیبپذیری انسان و پیچیدگی روابط انسانی است.
«بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی»
فردوسی بزرگ، با نگارش شاهنامه، نه تنها زبان فارسی را زنده نگاه داشت، بلکه مفاهیم انسانی عمیقی را در قالب داستانهای حماسی به یادگار گذاشت.